۱۳۸۵ آبان ۲۶, جمعه

مردها این ور، زنا (زن ها) اون ور

اجرای طرح جداسازی اتاق کارمندان زن و مرد در ادارات دولتی آغاز شد. آفرین! آخر پس چرا این قدر دیر؟ جامعه داشت در گرداب فساد و فحشا دست و پا می زد و شنای قورباغه می کرد. بدین ترتیب راندمان یا بازده کاری ادارات هم مسلماً بهبود خواهد یافت؛ چون کارمندان مرد به جای این که همه اش در نخ آن یک چشم و دماغ همکاران زن خود باشند که از چادر بیرون است، می توانند به مراجعین رسیده گی کنند. قبل از اجرای این طرح، آقایان به جای این که به پرونده ها برسند و آن ها را مهر و امضا کنند، همه اش دستشان زیر میز بود.

با اجرای موفقیت آمیز این طرح که مشت محکمی به دهان غرب و شرق و حتا خودمان بود، احتمالاً طرح های زیر به سرعت اجرا خواهند شد:

- تشکیل ادارات و نهاد های دولتی یا غیره دولتی مخصوص آقایان و غیر آقایان:
رسیده گی به کار آقایان در اداراتی که تمام کارمندان آن مرد و سبیل کلفت و غیره می باشند. زنان هم که کاری ندارند و باید در خانه نشسته و به بزرگ کردن بچه و شوهر و پختن قورمه سبزی با شنبلیله ی فراوان بپردازند؛ بنابراین نیازی به اداره ی مخصوص ندارند.

- جداسازی در دانشگاه:
دختران دانشجو می توانند در خانه به تحصیل علوم بچه داری، آشپزی، عدم تنظیم خانواده (برای به وجود آمدن بیش از دو فرزند در هر خانواده)، ملیله دوزی، بافتنی و غیره پرداخته و از وارد آوردن هر گونه مشتی (اعم از محکم و غیر محکم) به هر یک از اعضا و جوارح همسران خود - به خصوص جوارحی که در پر جمعیت کردن خانواده نقش اساسی دارند - خودداری کنند.

- ممنوعیت فروش و استفاده از هر گونه قفل و کلید:
اصولاً استفاده از قفل و کلید، انسان را یاد یک چیزهایی می اندازد.

- دست روی میز:
در کلیه مدارس، کلاس های درس، ادارت، دانشگاه ها و کلیه ی جاهایی که انسانی در آن مکان پشت میز می نشیند، بردن یک یا هر دو دست به زیر میز ممنوع می باشد؛ مگر با نظارت مرجع ذی صلاح.

- ممنوعیت استفاده از هر نوع مجری به شکل خانم یا موجودی که زن را در ذهن بیننده تداعی کند در صدا و سیما:
تنها خانم هایی می توانند بر صفحه ی تلویزیون ظاهر شوند که علاوه بر داشتن حجاب کامل، دارای مواردی از جمله ابروان پیوسته، پرپشت و پاچه بزی، حداقل دو سانتی متر سبیل و خال گوشتی روی صورت باشند. اصطلاحاً به این نوع افراد «شبه خانم» گفته می شود.

طرح های دیگری نیز در دست تدوین اند که به زودی اعلام خواهند شد.

26 آبان 1385

۱۳۸۵ آبان ۱۹, جمعه

دسترسی به این سایت، مجاز نمی باشد

یک روزهایی دیدین از صبح که بیدار می شی، همه چیز شروع می کنه روی اعصابت رژه رفتن! به در و دیوار می خوری وقتی می خوای راه بری. احتمالاً اگه بیرون از خونه باشید، یک پیانو می خوره تو سرتون. خلاصه کوچک ترین چیزها آماده اند تا تشریف بیارن روی اعصاب. معمولاً این پدیده به طرز غیر منتظره ای و بدون این که متوجه بشین، از بین می ره. در این مواقع باید از انجام کارهای حساس خودداری کنید و مواظب اطراف و اطرافیان هم باشید. شاید یه خواب خوب بتونه کمک کنه. البته با این اعصاب، خوابیدن خودش یک کار تا حدودی غیر ممکن ه.

دنده عقب با حد اکثر سرعت
فیلترینگ سایت ها وارد مرحله ی جدیدی شده و سرعت گرفته. تمام سایت های اخلاقی، غیر اخلاقی، نیمه اخلاقی، خبری، ادبی، بی ادبی، هنری، عکاسی ( از هر نوع ) و تعداد زیادی وبلاگ تا کنون فیلتر شده و بقیه هم به زودی فیلتر خواهند شد. البته همیشه فیلتر شکن ها وجود دارند. جالب وقتی ه که سایت های فیلتر شکن هم فیلتر می شوند! در حال حاضر، نیمی از مهندسان کامپیوتر مملکت مشغول فیلتر کردن سایت ها و نیمی دیگر در حال ساختن فیلتر شکن هستند و وقتی برای انجام کارهای زیر بنایی ندارند. اعطای اینترنت پر سرعت هم که به پیشنهاد وزارت ارتباطات، فعلاً ممنوع ه؛ اما شرکت های ارائه دهنده ی اینترنت پر سرعت، هم چنان مشغول تبلیغ خدمات خود هستند. پیش بینی می شود به زودی کلاً تمام سایت ها فیلتر شده و ارائه ی هر گونه خدمات اینترنت ممنوع شود. نام وزارت ارتباطات و فناوری هم به وزارت "پست و تلگراف و تلفن و چاپار و نامه رسانی با کبوتر" تغییر خواهد کرد. هم اکنون تعدادی اسب، الاغ، کبوتر، شتر (مخصوص مناطق کویری) و غیره در حال آموزش دیدن توسط افراد مجرب هستند و به زودی به آن ها مدرک معتبر اعطا خواهد شد. کبوتران مورد نظر هم از خدمت مقدس چرخ زنی اطراف حرم ها و امام زاده ها معاف خواهند شد. قرار است به زودی نشان "آزادی رسانه ها" از طرف مسؤولان، به خودشان اهدا شود.

19 آبان 1385

۱۳۸۵ آبان ۱۵, دوشنبه

کم گوی و گزیده گوی، چون دُر

این مدت که نبودم، یه چیزهایی نوشتم روی کاغذ که بعداً بذارمشون روی وبلاگ. ولی الان تنبلی ام می آد. لطفاً آب هندونه برسونید! چون حال تایپ کردن نداشتم، نوشتم روی کاغذ و گفتم این جوری راحت تره. خوشحال باشید که چند روز از دستم راحت بودید. اما عاقبت مثل شتری که روی همه، ببخشید دم خونه ی همه می خوابه، سر رسیدم.
نکته ی مهم: من از پرگویی بدم می آد. (این آخر طنز بود ها!)

عاقبت صدام
حکم اعدام صدام صادر شد. خیلی جالب بود قیافه ی صدام، هنگام خوندن حکم اعدامش. دیکتاتور خشنی که دستور کشتن هزاران انسان و هم وطنش رو داده بود، چه طور متعجب شد، می لرزید، داد و هوا می کرد و بد و بیراه می گفت و تقریباً شوکه شده بود و نمی فهمید چی کار داره می کنه. دیدن ضعف یک آدمی که به ظاهر زمانی کسی جرأت نداشت چپ نگاهش کنه و مظهر اقتدار و خشونت و ترس و کلی چیزهای دیگه بوده و حالا خودش وحشت کرده بود، موهای آدم رو سیخ می کرد (قول می دم که فقط موهام سیخ شد!) و آدم رو به فکر فرو می برد.
جالب تر این که با اعلام حکم اعدام صدام، مردم عراق به جشن و پای کوبی پرداختند. در این که صدام یک جنایت کار بوده، شکی نیست؛ اما چه طور یک عده از کشته شدن یک انسان - حالا با هر خصوصیتی - خوشحال می شن؟ پس فرق اون ها با خود صدام چی ه؟
در اروپا، بعضی ایالت های امریکا و چند کشور دیگه، مجازات اعدام کلاً برداشته شده. من هم با مجازات اعدام مخالف ام. (ناز بشم الهی!) آخه چه طوری آدم می تونه خواستار پایان رنده گی انسانی دیگر باشه؟
جواب آگاهان: به راحتی!

من هم دارم
تازه گی ها در برنامه های مختلف صدا و سیما به شدت از لب تاپ "مثلاً " استفاده می شه. یه جاهایی که اصلاً لزومی نداره. مثلاً توی اخبار، مجری خبرها رو از روی لب تاپی که یک متر اون طرف تَرش قرار داره، می خونه و مجبور می شه که کله ش رو نزدیک 90 درجه به طرف چپ یا راست بچرخونه و چشم هاش رو تیز کنه که این حرکت، زیبایی بصری فوق العاده ای برای بیننده ایجاد می کنه. خلاصه به زور می خوان به ملت نشون بدن و بگن که "ما هم از این چیزها داریم". آخه عزیزم! ما هم داریم؛ اما نمی آیم نشونش بدیم که! می خوای منم هی بکنمش توی چشمت؟!



ب

۱۳۸۵ آبان ۱۰, چهارشنبه

جوانی کجایی که ... این ورا پیدات نشه

باز این ویر نوشتن اومد! آیا فکر می کنید که ویر همان ویار است؟ پس چه فکری می کنید. دیروز تو تاکسی بودم و رادیو روشن بود و صدای "رادیو جوان" داشت از بلنگوهای پشت سرم، مثل پتک، توی کله ی نازنینم فرود می آمد. این مسؤولان و برنامه سازان رادیویی و تلویزیونی و خیلی از مسؤولان دیگر، فکر می کنند که جوانان تعدادی انسان های پوچ و خنگ می باشند که علاقه ی زیادی دارند به شنیدن انواع موسیقی مزخرف که با صدای بلند پخش شود. البته بعضی جوانان این جوری هستند. خلاصه گوینده گان این برنامه همه اش داشتند داد می زدند و صداهای عجیب و غریب از خود خارج می کردند - من نمی دانم از کجا. حتا یک لحظه دلم به شدت برای گوینده ی مرد سوخت و دردم گرفت؛ چون فکر می کنم یکی از همکارانش - احتمالاً گوینده ی زن - محکم یک نقطه ی مهم و سوق الجیشی از بدنش را فشار داد یا احیاناً در مشت گرفت که آن صدای زیر از احتمالاً دهان گوینده ی مرد بیرون آمد.

یک روز خوش برای گربه ها
همون طوری که در نوشته های قبلی گفتم و شاید شما زیاد جدی نگرفتید، این چند روز که البته یه خورده از چند روز هم بیش تر شده، در تهران باران می بارد. شاید در جاهای سرسبز و خوش آب و هوا و در دل طبیعت، باران خیلی زیبا و دل انگیز باشد؛ اما در تهران قضیه کمی فرق می کند. یک نم کوچک باران که می زند، راننده گی کردن مردم با فرهنگ غنی راننده گی، فرهنگی تر می شود و تصادف و ترافیک سنگین و غیره، نمایان تر از قبل می شود. یکی از لذت های راننده گان عزیز این دیار، پاشیدن آب های جمع شده در خیابان به سر تا پای عابرین پیاده است. البته اگر تا حالا این قدر بی کار باشید و به این نکته دقت کرده باشید، حتماً متوجه شده اید که بعد از باران همه ی گربه های خیابانی (با زنان خیابانی تفاوت دارد) کلی تمیزند و برق می زنند.

علت شناسی یک رویداد تکراری
فکر می کنید من چرا این مزخرفات بالا را نوشتم؟
- با خودم درگیری داشتم.
- با شما پدر کشته گی دارم.
- من یک دیوانه هستم و این مطالب را از طریق کامپیوتر دفتر مدیر یک بیمارستان روانی روی وبلاگ می گذارم.
- مخم باد با صدای بلند از خود خارج کرده است.
- مزخرفات چی ه؟ این ها شاهکار ادبی هستند.
- بالا کدوم ور بود؟
- من کی ام؟
- این جا کجاست؟
- این بچه رو کی آورده؟!

عده ی زیادی از محققین و دانشمندان، مشغول برسی علل فوق هستند که متأسفانه تا این لحظه به هیچ نتیجه ی چشم گیر یا جای دیگه گیر خاصی دست نیافته اند. به شما خواننده گان محترم که تا پایان این مطلب زنده مانده اید و دچار سکته ی مغزی یا قلبی، آلزایمر، درد شکم و نواحی اطراف آن، ایدز، سرطان روده، کوری، خواب رفته گی مغزی و غیره نشدید تبریک می گوییم و مجموعه آثار نویسنده ی این وبلاگ را به عنوان جایزه تقدیمتان می کنیم. مبارک باشد!



ب