۱۳۸۵ آبان ۱۵, دوشنبه

کم گوی و گزیده گوی، چون دُر

این مدت که نبودم، یه چیزهایی نوشتم روی کاغذ که بعداً بذارمشون روی وبلاگ. ولی الان تنبلی ام می آد. لطفاً آب هندونه برسونید! چون حال تایپ کردن نداشتم، نوشتم روی کاغذ و گفتم این جوری راحت تره. خوشحال باشید که چند روز از دستم راحت بودید. اما عاقبت مثل شتری که روی همه، ببخشید دم خونه ی همه می خوابه، سر رسیدم.
نکته ی مهم: من از پرگویی بدم می آد. (این آخر طنز بود ها!)

عاقبت صدام
حکم اعدام صدام صادر شد. خیلی جالب بود قیافه ی صدام، هنگام خوندن حکم اعدامش. دیکتاتور خشنی که دستور کشتن هزاران انسان و هم وطنش رو داده بود، چه طور متعجب شد، می لرزید، داد و هوا می کرد و بد و بیراه می گفت و تقریباً شوکه شده بود و نمی فهمید چی کار داره می کنه. دیدن ضعف یک آدمی که به ظاهر زمانی کسی جرأت نداشت چپ نگاهش کنه و مظهر اقتدار و خشونت و ترس و کلی چیزهای دیگه بوده و حالا خودش وحشت کرده بود، موهای آدم رو سیخ می کرد (قول می دم که فقط موهام سیخ شد!) و آدم رو به فکر فرو می برد.
جالب تر این که با اعلام حکم اعدام صدام، مردم عراق به جشن و پای کوبی پرداختند. در این که صدام یک جنایت کار بوده، شکی نیست؛ اما چه طور یک عده از کشته شدن یک انسان - حالا با هر خصوصیتی - خوشحال می شن؟ پس فرق اون ها با خود صدام چی ه؟
در اروپا، بعضی ایالت های امریکا و چند کشور دیگه، مجازات اعدام کلاً برداشته شده. من هم با مجازات اعدام مخالف ام. (ناز بشم الهی!) آخه چه طوری آدم می تونه خواستار پایان رنده گی انسانی دیگر باشه؟
جواب آگاهان: به راحتی!

من هم دارم
تازه گی ها در برنامه های مختلف صدا و سیما به شدت از لب تاپ "مثلاً " استفاده می شه. یه جاهایی که اصلاً لزومی نداره. مثلاً توی اخبار، مجری خبرها رو از روی لب تاپی که یک متر اون طرف تَرش قرار داره، می خونه و مجبور می شه که کله ش رو نزدیک 90 درجه به طرف چپ یا راست بچرخونه و چشم هاش رو تیز کنه که این حرکت، زیبایی بصری فوق العاده ای برای بیننده ایجاد می کنه. خلاصه به زور می خوان به ملت نشون بدن و بگن که "ما هم از این چیزها داریم". آخه عزیزم! ما هم داریم؛ اما نمی آیم نشونش بدیم که! می خوای منم هی بکنمش توی چشمت؟!



ب

هیچ نظری موجود نیست: