۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۶, شنبه

جایی برای گذاشتن

تازه گی ها چیزی که زیاد پیدا می شه - البته یکی از چیزهایی که زیاد پیدا می شه - وبلاگ ه! یه سری توش عکس هایی مثل انواع گل و منظره و درخت و غیره می ذارن. یه سری تو وبلاگشون جوک می نویسن. یه سری هم - که تعدادشون بسیار زیاده - در مورد عشق می نویسن و قلب تیر خورده و فراغ یار و از این حرف ها. اسم وبلاگشون هم معمولاً داد می زنه: عشق سیاه، قلب شیشه ای، آخرین ذره های من، رز پرپر، نگاه خمار و بگیر برو تا تهش!
عده ی دیگری هم هستن که وبلاگشون رو به [...] تبدیل کردن و البته خیلی ها هم وبلاگ های جالب و خوندنی ای دارن.
من هم دارم تجربه می کنم. البته برای خوابوندن کرمم هم از وبلاگ استفاده می کنم! اگه تنبلی نکنم و به جای فکر کردن، بیش تر بنویسم، هم ذهنم خالی تر می شه و هم وبلاگم پرتر! بعضی وقت ها این قدر فکرم کار می کنه که گرمای ناشی از فعالیت سلول های خاکستری رو تو جمجمه م احساس می کنم. خیلی وقت ها شب ها و وقتی همه ی کارهام رو - از جمله جیش، بوس، لالا - انجام دادم، دچار این حالت می شم. ذهنم پر می شه از فکرها، تصاویر جور وا جور و حتا کلی ایده برای نوشتن که اون لحظه سعی می کنم از خودم دورشون کنم تا خوابم ببره؛ ولی روز بعد هر چی فکر می کنم، یادم نمی یاد. آدمی هم موجودی ه ها! درست مثل جهنم ایرانی هاست. یا قیر نیست یا آتیش نیست تا قیر رو داغ کنه و یا قیف نیست که قیر رو روانه ی حلق مبارک. عجب تشبیه [...] ای کردم!
به هر حال فعلاً بدرود! (این خداحافظی هم داستانی داره که بعداً به تفصیل بیان می کنم.)
ب

۲ نظر:

ناشناس گفت...

salam,
har 2 3 rooz ye bar sar mizanam be webloget va khoshhal misham ke chize tazei neveshte bashi.manam bayad dobare weblogam ra rah bendazam.

ناشناس گفت...

salamat bashi
movazebe khodet bash va rahet paydar.