انتظار، التهاب، گرما، فشار، انگشت، چسباندن، جنب و جوش، رفت و آمد، خسته گی، از نفس افتادن، ... اشتباه نکنید! موضوع این مطلب خانه ی عفاف نیست - که متأسفانه به نتیجه نرسید! این کلمات، وصف نمایشگاه کتاب و مطبوعات است.
سال هاست که دیگر به نمایشگاه کتاب و مطبوعات نمی روم؛ ولی مطمئن م که وضعیت به همین منوال است. جرأت نداری به خیابان های اطراف نمایشگاه نزدیک شوی. ترافیک سنگین، بقیه ی خیابان های تهران را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. پل هوایی جلوی در نمایشگاه - از شدت ازدحام کسانی که ترجیح داده اند به جای پریدن وسط اتوبان، کمی با فرهنگ باشند - در شرف انفجار است. کف تمام خیابان ها و اتوبان های اطراف نمایشگاه را، انواع کاغذهای کوچک و بزرگ تبلیغاتی پوشانده است.
وارد فضای نمایشگاه که می شوی، دست فروش ها منتظرند. از مار ِمولک گرفته تا عروسک های گوری گوری و نوار، [...]، پاسور در بساط آن ها موجود می باشد. بستنی و آلاسکا در جایخی هایی که یخ آن ها آب شده و موجودات مشکوکی در آن شناور هستند نیز در این هوای گرم، به خورد ملت داده می شوند.
نزدیک میدان نمایشگاه که می شوی، مردمی را می بینی که به این طرف و آن طرف می روند. عده ای هم روی چمن ها و زیر سایه ی درختان مشغول استراحت و تفرج هستند. پتو یا زیر اندازی پهن کرده اند و گاز پیکنیکی و قابلمه نیز، همراه خود دارند. این ها مردمی هستند که در "سال" نزدیک دو دقیقه مطالعه دارند.
در غرفه ها ازدحام جمعیت به حدی زیاد است که نمی توان نفس کشید. بازار انگشت هم که داغ است و عده ای آمده اند تا فضای اطراف کتاب و مطبوعات را از نزدیک لمس کنند! کسی کتاب نمی خرد. فقط نگاه می کنند و مجلات و انواع خودکارهای تبلیغاتی و البته مجانی، تنها چیزهایی هستند که در دست مردم (قریب به اتفاق مردم) دیده می شوند. کسی کار ندارد که در غرفه ای، فلان نویسنده یا مترجم یا فلان سردبیر و تحلیل گر حضور دارند و در اکثر مواقع، اصلاً کسی آن ها را نمی شناسد و بی تفاوت از کنار آن ها عبور می کند و تنها سوؤالی که از آن ها پرسیده می شود این است که دست شویی کجاست؟!
بعد از این گردش و جست و جوی فرهنگی (!)، نوبت ساندویچ کالباس هایی است که دور آن کاغذ پیچیده اند. به هر حال نمایشگاه کتاب و مطبوعات است و چیزی که زیاد است، کاغذ!
تا بوده همین بوده و تا هست چنین است ... ب
سال هاست که دیگر به نمایشگاه کتاب و مطبوعات نمی روم؛ ولی مطمئن م که وضعیت به همین منوال است. جرأت نداری به خیابان های اطراف نمایشگاه نزدیک شوی. ترافیک سنگین، بقیه ی خیابان های تهران را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. پل هوایی جلوی در نمایشگاه - از شدت ازدحام کسانی که ترجیح داده اند به جای پریدن وسط اتوبان، کمی با فرهنگ باشند - در شرف انفجار است. کف تمام خیابان ها و اتوبان های اطراف نمایشگاه را، انواع کاغذهای کوچک و بزرگ تبلیغاتی پوشانده است.
وارد فضای نمایشگاه که می شوی، دست فروش ها منتظرند. از مار ِمولک گرفته تا عروسک های گوری گوری و نوار، [...]، پاسور در بساط آن ها موجود می باشد. بستنی و آلاسکا در جایخی هایی که یخ آن ها آب شده و موجودات مشکوکی در آن شناور هستند نیز در این هوای گرم، به خورد ملت داده می شوند.
نزدیک میدان نمایشگاه که می شوی، مردمی را می بینی که به این طرف و آن طرف می روند. عده ای هم روی چمن ها و زیر سایه ی درختان مشغول استراحت و تفرج هستند. پتو یا زیر اندازی پهن کرده اند و گاز پیکنیکی و قابلمه نیز، همراه خود دارند. این ها مردمی هستند که در "سال" نزدیک دو دقیقه مطالعه دارند.
در غرفه ها ازدحام جمعیت به حدی زیاد است که نمی توان نفس کشید. بازار انگشت هم که داغ است و عده ای آمده اند تا فضای اطراف کتاب و مطبوعات را از نزدیک لمس کنند! کسی کتاب نمی خرد. فقط نگاه می کنند و مجلات و انواع خودکارهای تبلیغاتی و البته مجانی، تنها چیزهایی هستند که در دست مردم (قریب به اتفاق مردم) دیده می شوند. کسی کار ندارد که در غرفه ای، فلان نویسنده یا مترجم یا فلان سردبیر و تحلیل گر حضور دارند و در اکثر مواقع، اصلاً کسی آن ها را نمی شناسد و بی تفاوت از کنار آن ها عبور می کند و تنها سوؤالی که از آن ها پرسیده می شود این است که دست شویی کجاست؟!
بعد از این گردش و جست و جوی فرهنگی (!)، نوبت ساندویچ کالباس هایی است که دور آن کاغذ پیچیده اند. به هر حال نمایشگاه کتاب و مطبوعات است و چیزی که زیاد است، کاغذ!
تا بوده همین بوده و تا هست چنین است ... ب
۱ نظر:
kheili banamk nevshti.
ارسال یک نظر