۱۳۸۵ مرداد ۱۴, شنبه

یه روز دیگه

نمی دونم قرص هایی ه که خوردم یا سرما خورده گی. آرامش. همیشه کارهایی هست که از عهده ی آدم بر نمی آد. یک نفر نمی تونه همه چیز رو درست کنه. هر چه قدر که تلاش کنی. باید تسلیم شد؟
توی مسیر حرکت می کنم. همه جا سبزه. تمیز. خنک و تازه. سکوت. فقط صدای آروم موسیقی که من رو با خودش می بره؛ توی دل سبزی، خنکی و تازه گی. نسیم خیس روی صورتم.
هر کاری دوست داری بکن. اشکال نداره اگه مثل بقیه نیستی. قانون خاصی برای زنده گی کردن وجود نداره. مهم اون چیزی ه که دوست داری؛ نه اون چیزی که بقیه می گن. یا کاری که می کنن. تفاوت یه اصل ه و لازم.
نمی دونم قرص هایی ه که خوردم یا ...


ب

هیچ نظری موجود نیست: