۱۳۸۵ شهریور ۱۹, یکشنبه

بن بست کامل

بن بست کامل. نمی دونم چند نفر به این نقطه می رسند. جایی که تقریباً نمی دونی چه کاری باید بکنی؛ چه اتفاقاتی قراره بیفته و آیا زنده گی قراره همین جوری بمونه؟ چه قدر فکر آدم تغییر می کنه؟ آیا از این بن بست خارج می شه؟ چه طوری؟
شاید رسیدن به بن بست خودش آغاز رهایی باشه. یادش یه خیر. چه قدر دوران بچه گی خوب بود. نه فکری؛ نه نگرانی ای. اصلاً به آینده فکر نمی کردم. یا حد اقل این جوری فکر نمی کردم. فقط همون لحظه برام مهم بود و کاری که داشتم انجام می دادم. بعدش هم اون لحظه تموم می شد. به همین راحتی! بقیه هم وقتی بچه ای، توقعی ازت ندارن و بعضی وقت ها اصلاً حسابت نمی کنن و این عالی ه!
مخم داره می ترکه تقریباً و نمی دونم چه مرضی ه که دلم می خواد این فکرها رو ازش خارج کنم. برای همین ه که می نویسم و متأسفم برای شما که باید این ها رو بخونید. نخونید اگه دوست ندارید. مجبور که نیستید! آدم باید کاری رو انجام بده که دوست داره. چرا خودمون رو مجبور به کارهایی می کنیم که اصلاً اجباری درش وجود نداره؟
به هر حال باید می نوشتم. نوشتن آرومم می کنه و یه خورده این فکرها ازم خارج می شه. از مخم! و بعدش فکرهای جدید می آد. خوب یا بدش مهم نیست. مهم این ه که جدید باشه. یه فکر وقتی یه مدت زیاد تو کله ی آدم می مونه، فاسد می شه و اذیت می کنه. وقتی می ریزیش بیرون، راحت می شی و جا برای فکرهای دیگه خالی می شه. شاید این راه خروج از بن بست کامل ه. البته فقط شاید.


ب

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ورزش کن

ناشناس گفت...

be nazare man mohemtarin chiz ine ke adam khodesh too zendegish taghir be voojdoo biare, har chi ke migzare bishtar mibinam ke hich chiz be joz khodam nemitoone zendegim ro avaz kone vali ehsaset ro dark mikonam, montazere taghir nabash le biad,boro donbalesh va be vojoodesh biar.