۱۳۸۵ مهر ۲۱, جمعه

بذر افشانی

آقا ما مُردیم از بس روی خودمون فشار گذاشتیم. (نه اون فشاری که فکر می کنید!) بد جوری منتظر یه خلاقیت از خودم ام. کلی ایده پشت سر هم می آد توی این کله ی مبارک و من نمی نویسمشون و اون ها هم از ذهن مبارک تشریف می برند. مرحمت زیاد! اگه وسیله ها بود که فکرهای آدم رو به کتاب یا فیلم تبدیل می کرد، احتمالاً من الان یک نویسنده یا فیلم ساز برجسته بودم. ای تنبلی یا هر چیزی که هستی! خوشت اومده از من ها! نمی خواهی از این جا رخت بربندی و بساط کنگر و لنگر خود را جای دیگری بر افرازی؟ هان؟! هر جور راحتی.
خب! حالا می خوام کمی ذرت پرت کنم: یادم رفت چه ذرتی می خواستم پرت کنم! می دونم که دارید با خودتون یا با صدای بلند و با چاشنی دشنام های رنگارنگ خطاب به من می گید که من از وقتی این وبلاگ رو راه انداختم، دارم ذرت پرت می کنم. یا شاید از خیلی قبل، وقتی برای اولین بار قلم برداشتم و احتمالاً تقشه های پدرم رو خط خطی کردم؛ اون هم با خودکار! این یک واقعیت بود که براتون گفتم. بله، از این به بعد واقعیات را خواهم گفت؛ بدون سانسور یا ویرایش. پس خودتون رو برای یه مزرعه ی ذرت آماده کنید.



ب

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چرا صداتو ضبط نمي كني؟ با يه ضبط صوت كوچولو يا يه ام پي تري پلير (ببخشيد!!) من فكر مي كنم اينطوري مي توني ايده هايي كه از ذهنت گذشت رو وقتي كه تو ذهنت كامل كردي براي خودت بلند تكرار كني و در ضمن ضبطشون هم بكني. نظرت چيه؟؟؟ در ضمن من هميشه مي خونمت!