۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

یک عدد خوش تیپ زیر باران

چند روزه که ننوشتم. اشکالی نداره، چرا غصه خوردین؟ جبران می کنم؛ ولی قول نمی دم! از اون روزی که رفتم سلمونی، هر روز داره بارون می آد. در ضمن جهت اطلاع علاقه مندان، عرض شود که من هم چنان خوش تیپ هستم! هوا که ابر می شه و بارون می آد، کلی حال می کنم و وقتی ابرها کنار می رن و خورشید باز بیرون می آد، دلم می گیره. احتمالاً برای این ه که باز دوباره همه چیز مثل سابق می شه و شاید یک نواخت. دیدین، وقت هایی که بارون می آد یا برف یا به هر علتی هوا ابری ه، آدم ها دوست ندارن کارهای روزمره شون رو انجام بدن و برنامه ای متفاوت برای خودشون می ریزن. احتمالاً در لندن این قضیه بر عکس ه و ملت در روزهایی که هوا آفتابی ه، متفاوت اند و خوشحال!

آلزایمر در حمام
هم چنان مشغول مطالعه، نوشتن و البته و صد البته فکر کردن هستم. این فکرهایی که ظاهراً هیچ وقت تمومی نداره. امروز در حالی که در حمام و مشغول شستن اعضاء و جوارح خویش بودم، آن قدر توی فکر فرو رفته بودم که یک لحظه دیدم یادم رفته تا کجا شستم! و از روی شواهد و قراین، بالاخره فهمیدم چی رو شستم و کی رو - ببخشید، چی رو نشستم. باید سعی کنم یه خورده متمرکز شم و این افکار بعضاً پلید رو مدیریت کنم؛ چون یه فیلم نامه دارم که باید روش کار کنم و به یه جایی برسونمش.

که چی؟
یه مشکلی که چند وقتی ه دارم، این ه که همه چیز به نظرم بی مزه و معمولی می آد - منظورم بعضی کتاب ها و فیلم ها یا بعضی کارها است - و یه خورده احساس بی تفاوتی نسبت به بعضی چیزها دارم. حالا باید سعی کنم همه چیز برام جذاب و جالب بشه و یه خورده از خودم اشتیاق الکی نشون بدم تا بتونم این فیلم نامه رو تموم کنم. چون الان یه کم موضوعش به نظرم معمولی ه و همه ش می گم: خب، که چی؟! امیدوارم هیچ وقت دچار بیماری «که چی؟» نشین! البته شاید هم این «که چی» ها است که آدم رو به جایی می رسونی و باعث بروز یه اتفاق اساسی یا یه خلاقیت درست و حسابی می شه.

فعلاً ما بریم. اما اصلاً غصه نخورید؛ چون زود بر می گردم (یعنی باز می گردم!). البته می دونم که دلتون برام تنگ می شه؛ اما خب سعی کنید یه خورده خودتون رو کنترل کنید!



ب

هیچ نظری موجود نیست: