۱۳۸۵ آبان ۷, یکشنبه

ای سرما! من رو نخور

یکی، دو روزی ه که سرما خورده م. الان تقریباً گیج و ویج - مخصوصاً ویج - ام و تو کله م کلی ذرت پرت می شه. دیدین وقتی سرما می خورین، یه جمله ی کلیشه هست که همه می گن: "چیز دیگه ای نبود بخوری؟" این به خاطر برداشت اشتباهی ه که از ترکیب «سرما خورده گی» انجام می شه. منظور از سرما خورده گی این نیست که شما سرما رو خوردین؛ بلکه یعنی سرما شما رو خورده! مثل «مار گزیده گی». منظور این ه که مار مورد نظر، شما رو گزیده؛ نه این که شما مار رو گزیده اید! یا «گاز گرفته گی» یعنی که گاز - یا چیزی شبیه اون - شما رو گرفته و به جاهای خوب خوب برده!

حالا چرا آدم سرما می خوره؟ عوامل مختلفی باعث سرما خورده گی می شه؛ از جمله: دست زدن به چیزی که فرد سرما خورده به آن دست زده، خوردن چیزی که قبلاً فرد سرما خورده به آن گاز زده، تنفس هوایی که فرد سرما خورده در آن عطسه یا سرفه یا کارهای دیگر کرده، بوس کرده گی و ... . فراموش نکنید که این یک مطلب کاملاً غیر تخصصی است که اصلاً بر اساس هیچ مشاهدات علمی ای نوشته نشده؛ بلکه بر پایه ی یه سری مشاهدات دیگه نوشته شده.

وقتی سرما می خورین، همه ناگهان به پزشک تبدیل می شن و نسخه های مختلفی - اعم از دارویی، گیاهی، خوردنی، کردنی و غیره - براتون می پیچند. یکی می گه سوپ بخور؛ یکی می گه شلغم بخور و بخارش رو استنشاق کن؛ یکی می گه هیچی نخور؛ یکی می گه بخواب؛ یکی می گه اصلاً نخواب؛ یکی می گه گرم بپوش؛ یکی می گه هیچی نپوش تا تب ات بپره؛ یکی می گه بیا این رو بخور؛ یکی می گه حرف نزن؛ یکی می گه من ِ من ِ کله گنده و خودتون ادامه ش رو حدث بزنید. به هر حال، همه نظر می دن به جز خود پزشک. چون شما وقتی سرما می خورید، معمولاً به پزشک مراجعه نمی کنید.

سرما خورده گی باعث می شه شما بی حال بشین. البته من خیلی باحال ام و همیشه همه این رو بهم می گن! در هنگام سرما خورده گی، آب از همه جای آدم - به جز جایی که باید - راه می افته. بعد از یه مدت شاید بند بیاد؛ ولی نگران نباشید؛ چون دوباره می آد! روز اولی که آدم سرما می خوره، زیاد به دست شویی مراجعه نمی کنه؛ آما! روز های بعد، به طور متنابهی به دست شویی سر خواهید زد. هم شماره یک، هم شماره دو و در بعضی موارد - که کم هم نیست - شماره ی یک و نیم!

همین طور که می بینید، مخ من دچار باد داده گی با صدای بلند شده که این هم یکی دیگر از نشانه های سرما خورده گی است. در هنگام سرما خورده گی، کارهای حساس نکنید، چون نمی تونید. غصه نخورید! بعداً دوباره می تونید بکنید.



ب

۱۳۸۵ آبان ۱, دوشنبه

خوش تیپ خلاق

هم اکنون شاهد یک اتفاق نادر هستیم و آن، این است که من دو روز پشت سر هم در وبلاگم مطلب می نویسم. راستی، تیتر اول مطلب دیروز من، هیچ ربطی به عکس صفحه ی آخر شماره ی دیروز روزنامه ی "روزگار" ندارد. این را گفتم برای تنویر افکار عمومی!

ماه در بیاد که چی بشه؟
هم اکنون عده ی زیادی نیروی انسانی در سراسر کشور پخش شده اند برای رؤیت ماه که پایان ماه رمضان و روز عید فطر را اعلام کنند. البته در تقویم، پس فردا عید است؛ اما چند وقتی است عادت کرده ایم که همه چیز هم در تقویم ممکن است درست نباشد. این درست که در عصر حاضر می توان وجود یا حالت ماه را با استفاده از تکنولوژی جدید از سال ها قبل پیش بینی کرد؛ اما پر واضح است که به هیچ کس و هیچ چیز به جز به مال خودمان نمی توان اعتماد کرد. به خصوص اگر آن چیز ساخته ی دست این غرب وحشی باشد. هر چه باشد، مال ما بزرگ تر است!

کمک!
من یک مشکلی که دارم - من فقط همین یک مشکل را دارم و از هر جایم کلی هنر می بارد - این است که همه چیز را آن قدر تحلیل یا آنالیز می کنم تا حال خودم و بقیه به هم بخورد. اصلاً نمی تونم از یک چیز، فقط لذت ببرم. اگر کتابی می خوانم، باید سبک نوشتن و نحوه ی استفاده از کلمات و زمان به کار رفته و هزار چیز دیگر را پیدا و تحلیل کنم. اگر فیلم می بینم، همه اش حواسم می رود به نوع بازی بازیگران، چه گونه گی فیلم نامه، کارگردانی، دکوپاژ، گریم، موسیقی فیلم، تدارکات، مایکرو ویو و غیره. این قضیه در مورد نقاشی، موسیقی، ورزش، رفتار آدم های دور و بر، کارهای خودم، سیاست، اقتصاد، آشپزی، سفال سازی، ملیله دوزی و خلاصه هر چیزی که فکرش را بکنید هم صدق می کند. این قدر این کار را می کنم که کله ام سوت و داد و فریاد و غیره می کشد و مجبور می شوم از روش های مختلفی برای درمان استفاده کنم؛ از جمله: خوردن قرص، دراز کشیدن و بستن چشم ها، پیاده روی، خواب، خوردن، نوشیدن، کوبیدن کله ی مربوطه به دیوار و ... !

در هر صورت،
مرکب در دوات مانند آب است / خجالت می کشم خطم خراب است
توضیح ضروری: این بیت شعر نه ربطی به موضوع داشت، نه هیچ چیز دیگری؛ چون مطالب تایپ شده هستند! این هم یکی دیگر از هنرهای ذهن خلاق!



ب

۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

یک عدد خوش تیپ زیر باران

چند روزه که ننوشتم. اشکالی نداره، چرا غصه خوردین؟ جبران می کنم؛ ولی قول نمی دم! از اون روزی که رفتم سلمونی، هر روز داره بارون می آد. در ضمن جهت اطلاع علاقه مندان، عرض شود که من هم چنان خوش تیپ هستم! هوا که ابر می شه و بارون می آد، کلی حال می کنم و وقتی ابرها کنار می رن و خورشید باز بیرون می آد، دلم می گیره. احتمالاً برای این ه که باز دوباره همه چیز مثل سابق می شه و شاید یک نواخت. دیدین، وقت هایی که بارون می آد یا برف یا به هر علتی هوا ابری ه، آدم ها دوست ندارن کارهای روزمره شون رو انجام بدن و برنامه ای متفاوت برای خودشون می ریزن. احتمالاً در لندن این قضیه بر عکس ه و ملت در روزهایی که هوا آفتابی ه، متفاوت اند و خوشحال!

آلزایمر در حمام
هم چنان مشغول مطالعه، نوشتن و البته و صد البته فکر کردن هستم. این فکرهایی که ظاهراً هیچ وقت تمومی نداره. امروز در حالی که در حمام و مشغول شستن اعضاء و جوارح خویش بودم، آن قدر توی فکر فرو رفته بودم که یک لحظه دیدم یادم رفته تا کجا شستم! و از روی شواهد و قراین، بالاخره فهمیدم چی رو شستم و کی رو - ببخشید، چی رو نشستم. باید سعی کنم یه خورده متمرکز شم و این افکار بعضاً پلید رو مدیریت کنم؛ چون یه فیلم نامه دارم که باید روش کار کنم و به یه جایی برسونمش.

که چی؟
یه مشکلی که چند وقتی ه دارم، این ه که همه چیز به نظرم بی مزه و معمولی می آد - منظورم بعضی کتاب ها و فیلم ها یا بعضی کارها است - و یه خورده احساس بی تفاوتی نسبت به بعضی چیزها دارم. حالا باید سعی کنم همه چیز برام جذاب و جالب بشه و یه خورده از خودم اشتیاق الکی نشون بدم تا بتونم این فیلم نامه رو تموم کنم. چون الان یه کم موضوعش به نظرم معمولی ه و همه ش می گم: خب، که چی؟! امیدوارم هیچ وقت دچار بیماری «که چی؟» نشین! البته شاید هم این «که چی» ها است که آدم رو به جایی می رسونی و باعث بروز یه اتفاق اساسی یا یه خلاقیت درست و حسابی می شه.

فعلاً ما بریم. اما اصلاً غصه نخورید؛ چون زود بر می گردم (یعنی باز می گردم!). البته می دونم که دلتون برام تنگ می شه؛ اما خب سعی کنید یه خورده خودتون رو کنترل کنید!



ب

۱۳۸۵ مهر ۲۴, دوشنبه

اصلاحات

امروز صبح رفتم سلمونی- یا آرایشگاه یا پیرایشگاه یا هر چیز دیگر! وقتی رسیدم، فهمیدم که آرایشگر مورد نظر مرخصی می باشد. تصمیم گرفتم که موهام رو بدم یکی دیگه تو همون آرایشگاه کوتاه کنه. آخه آرایشگاهی که می رم چند تا آرایشگر داره- دلتون بسوزه! خلاصه رفتم پیش آرایشگری که تا حالا اون جا ندیده بودمش. تقریباً 10 سالی هست که به این آرایشگاه می آم و فکر کنم تا حالا 7 یا 8 نفر مختلف موهام رو کوتاه کردن. من هیچ وقت در مقابل تغییرات مقاومت نشون ندادم - و احتمالاً با جهانی شدن هم موافق ام. بنابراین اگه یک آرایشگر نبود، پیش اون یکی می رفتم. ولی خیلی ها این جوری نیستن. مثلاً همین امروز، چند نفری اومدن آرایشگاه و وقتی دیدن آرایشگر مورد نظر خاموش است، ببخشید یعنی مرخصی است، رفتن و حاضر نشدن کله ی ژولیده ی خود رو به دست دیگری بسپارند!
این مزخرفات رو گفتم تا بگم من اعتقاد دارم که باید به چهره های جوان و تازه کار اهمیت داد. شاید بعضی وقت ها از خیلی از آدم های اسم و رسم دار هم بهتر باشند. مثل همین امروز که این آرایشگر جوان و تازه کار، موهام رو خیلی خوب کوتاه کرد و من الان کلی خوش تیپ هستم!
یک اتفاق جالب دیگه ای که تو این مدت 10 سال و به علت تعدد آرایشگر برام افتاده، این ه که می تونم تشخیص بدم که طرف (یعنی آرایشگر) تازه کاره یا نه و کارش چه طوره. این یه موهبت الهی ه که نصیبم شده! بنابراین اگه می خواین آرایشگر استخدام کننین، من حاضرم این تخصصم رو در اختیارتون بذارم و در این زمینه بهتون کمک کنم.
این آرایشگر امروزم کارش خیلی خوب بود و خیلی با دقت کار می کرد. به طوری که مثلاً درست کردن یک خط ریش، 25 دقیقه طول می کشید. اما از کارش معلوم بود که تازه دوره ی آرایشگری اش رو با نمره ای خوب تموم کرده و حالا این جا استخدام شده. و مطمئن ام که دفعه ی دیگه که برم پیشش، حتماً کلی پیش رفت کرده. مثل خیلی از آرایشگرهای سابقم که الان کلی معروف شدن؛ خودشون سالن زدن و کارشون هم گرفته و اگه بخوای بری پیششون، باید از 2 ماه قبل ازشون وقت بگیری!
در هر صورت، بعد از این که آرایشگرم موهام رو با دقت فراوان کوتاه کرد، نوبت رسید به سشوار و شانه و برس و این حرف ها - که من معمولاً همین ماهی یه باری که می آم آرایشگاه، ازشون استفاده می کنم! بعد هم 3 کیلو و 75 گرم ژل به موهام زد و نزدیک به 17 دقیقه با موهام ور رفت (نه جور بد ها!) تا به مدل مورد نظرش رسید.

نکته ی خیلی مهم: لطفاً پس از خواندن این نوشته، حتماً بزنید به تخته تا کچل نشم!



ب

۱۳۸۵ مهر ۲۱, جمعه

بذر افشانی

آقا ما مُردیم از بس روی خودمون فشار گذاشتیم. (نه اون فشاری که فکر می کنید!) بد جوری منتظر یه خلاقیت از خودم ام. کلی ایده پشت سر هم می آد توی این کله ی مبارک و من نمی نویسمشون و اون ها هم از ذهن مبارک تشریف می برند. مرحمت زیاد! اگه وسیله ها بود که فکرهای آدم رو به کتاب یا فیلم تبدیل می کرد، احتمالاً من الان یک نویسنده یا فیلم ساز برجسته بودم. ای تنبلی یا هر چیزی که هستی! خوشت اومده از من ها! نمی خواهی از این جا رخت بربندی و بساط کنگر و لنگر خود را جای دیگری بر افرازی؟ هان؟! هر جور راحتی.
خب! حالا می خوام کمی ذرت پرت کنم: یادم رفت چه ذرتی می خواستم پرت کنم! می دونم که دارید با خودتون یا با صدای بلند و با چاشنی دشنام های رنگارنگ خطاب به من می گید که من از وقتی این وبلاگ رو راه انداختم، دارم ذرت پرت می کنم. یا شاید از خیلی قبل، وقتی برای اولین بار قلم برداشتم و احتمالاً تقشه های پدرم رو خط خطی کردم؛ اون هم با خودکار! این یک واقعیت بود که براتون گفتم. بله، از این به بعد واقعیات را خواهم گفت؛ بدون سانسور یا ویرایش. پس خودتون رو برای یه مزرعه ی ذرت آماده کنید.



ب

۱۳۸۵ مهر ۱۷, دوشنبه

مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد

دو باند مدعی ارتباط با امام زمان، منهدم شدند. آن ها از مردم پول می گرفتند تا آن ها را شفا دهند یا حاجتشان را برآورند- احتمالاً با کمک امام زمان. به غیر از این، آن ها خانواده ها را مجبور می کردند تا دختران جوانشان را به عقد ایشان درآورند. شاید هم می خواستند حاجت دختران جوان را یک جوری برآورند یا شاید درآورند! تازه عده ای از زنان مرید خود را تشویق می کردند تا از همسران خود جدا شوند و احتمالاً با آن ها به مراقبه بپردازند! در میان گول خورده گان، تعداد زیادی از افراد تحصیل کرده نیز وجود دارند. خب حق هم دارند؛ با این مطالبی که در مدارس و دانشگاه ها و غیره یاد گرفته اند.

روز جهانی کودک مبارک
دیروز، روز جهانی کودک بود. یکی از دوستان در اس.ام.اسی که برایم فرستاد، این روز را به تمام کودک دوستان تبریک گفت! (من ساکن تهران ام). به مناسبت روز جهانی کودک، کلی مراسم ویژه برگزار شد. تمام کودکان، صبح کله سحر به مدرسه یا مهدکودک رفتند و در آن جا به مناسبت این روز سه زنگ ریاضی، دو زنگ علوم و یک زنگ دینی داشتند. ارکستر سمفونیک قرار است به مناسبت این روز، چند ماه آینده کنسرتی اجرا کند که ورود افراد زیر 14 سال به سالن ممنوع می باشد. شاید تا چند سال آینده، یک یا دو نمایش عروسکی نیز مخصوص کودکان برگزار شود. تلویزیون نیز دیروز به همین مناسبت، چندین ساعت اخبار و تصاویر جنگ و خشونت، اذان، فیلم های دفاع مقدس، مراسم عزاداری و هم چنین یک ساعت برنامه ی کودک پخش کرد که یک ربع آن به پخش پیام های بازرگانی اختصاص داشت.

نقش سینما
یکی از نماینده گان عضو کمیسون فرهنگی مجلس گفت: "نقش سینما در آموزش و فرهنگ سازی، برجسته است". عده زیادی از منتقدان، محققان، روان شناسان و کارشناسان بخش فرهنگی از بیان این جمله توسط این نماینده تشکر کردند. آن ها ابراز داشتند که زمان زیادی مشغول کشف نقش سینما و تأثیر آن بر امور مختلف بودند و در این مدت به هیچ نتیجه ای نرسیده بودند. آن ها به نماینده ی مذکور گفتند: "بابا تو دیگه کی هستی؟"



ب

۱۳۸۵ مهر ۱۵, شنبه

جایی میان خرمن ها

من اگه کم تر فکر کنم و بیش تر بنویسم، کلی پیش رفت می کنم. معمولاً وقتی ایده ای به ذهنم می رسه، اگه همون موقع نوشتم که هیچ؛ اما اگه به هر دلیلی - یکی از مهم ترین دلایل، کمبود آب هندوانه است - ننوشتم، شروع می کنم به فکر کردن و توی ذهنم کاملش می کنم و به پایان می برم و اون موقع ست که دیگه زمانش گذشته یا دارم به یه ایده ی دیگه فکر می کنم!
بنابراین از این به بعد کم تر فکر می کنم! بیش تر می نویسم! قول می دم! می ترکونم (در زمینه ی نوشتن)! به همه نشون می دم (نوشته هام رو)! غوغا به پا می کنم! ... تکبیر!

این قدرها هم پرت نیستم!
این چند وقت، اتفاقی داشتم به زنده گی چند نویسنده و هنرمند دقت می کردم و چیزهایی در موردشون می خوندم. اون ها هم خیلی تجربه ها کردن؛ در زمینه های مختلف. به هر حال از اول برجسته (مشهور و توانا) و صاحب سبک نبودن. خلاصه ما نویسنده ها و هنرمندها این ایم! (کلاً خودم رو تحویل گرفتم)


ب

۱۳۸۵ مهر ۱۰, دوشنبه

مطالعه کنید! - خود را نکشید

نظرتون در مورد وسواس خواندن چی ه؟! بله من کسی رو می شناسم که این مشکل رو داره و به دلایل امنیتی (!) نمی گم کی ه!
آدم دلش می خواد همه ی کتاب ها، تمام شماره ی مجله ها، تمام مقاله ها، وبلاگ ها و ... رو بخونه. مثلاً داری یه مجله می خونی که از مطالبش خوشت می آد. تصمیم می گیری که شماره های قبلیش رو هم، هر جوری شده، پیدا کنی. بعد تو مجله یک کتاب رو معرفی کرده که تصمیم می گیری که بخونیش - نمی دونم چرا تازه گی ها این قدر کلیه م کار می کنه! گلاب به روتون! اگه از کتاب خوشت اومد، می ری دنبال بقیه ی کارهای نویسنده. چند تا کتاب هم که از قبل داشتی که باید بخونی و چند تا کار خوب جدید هم به بازار اومده - البته قبل از این که کتاب ها در انبار و در انتظار مجوز نشر، خاک بخورند! یه سری مطالب روزانه هم هست که باید بخونی؛ مثل روزنامه، وبلاگ ها یا سایت های خبری - تحلیلی و غیره. مسلماً نمی تونی به اخبار و اتفاقات روزانه بگی صبر کنن تا تو کتاب ها و مطالب قبلی رو بخونی، بعد اتفاق بیفتن! تازه در ایران هم که - بزنم به تخته - اتفاقات زیادی می افته؛ از جمله طنز و غیر طنز.
خلاصه، تو می مونی و حجم وحشتناک مطالبی که باید بخونی. احتمالاً باید کار و زنده گی رو تعطیل کنی تا شاید - و تنها شاید - برسی یه مقداریش رو مطالعه کنی! تازه در این جور موارد، معمولاً یه فکری به شدت ذهنت رو آزار می ده. اون هم این ه که: خب، حالا کدوم رو اول بخونم؟ مطالب روزانه؟ کتاب های جدید؟ قدیمی ها؟ وبلاگ؟ و کلی سوؤال دیگه - که بعضی هاش حتی به خاطر مسایل اخلاقی، قابل بیان نیستند!
تنها خوبی ای که این قضیه داره، این ه که میانگین مطالعه در سال در ایران، از دو دقیقه احتمالاً به دو دقیقه و هفده ثانیه افزایش پیدا می کنه!


ب